سلام .....
میگن که باقی مونده ،
شعرِ تَرِ نخونده ...
مسافرِ غریبم و
چیزی اَزَم نمونده .....
یه شب که خوابِ بارون ،
تو صحراها می دیدم ...
با گوشِ بی صدایی ،
گریَه تو من شنیدم .....
برای دیدن تو ،
تا ناکجا دویدم ...
اما نبودی اونجا ،
هیچکس و من ندیدم .....
داغ شدم ، تمومِ
دردِ تو مالِ من شد ...
چه حسِّ نابِ خوبی ،
عشق نصیبِ من شد .....
" ه.م غروب "
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: دل درد غروب , " ه, م غروب " , شعر , ناکجا , دردِ تو , حسِ ناب , عشق , نصیب , ,